معنی راه حل
فارسی به انگلیسی
Antidote, Key, Recourse, Remedy, Resource, Solution
فارسی به ترکی
çözüm yolu
فرهنگ واژههای فارسی سره
راهکار، راه چاره
حل جدول
کلمات بیگانه به فارسی
راهکار
فارسی به آلمانی
Aus, Außerhalb, Heraus hinaus, Heraus, Hinaus
عربی به فارسی
انحلا ل , برهم خوردگی , چاره سازی , شولش , حل , محلول , راه حل , تادیه , تسویه
لغت نامه دهخدا
حل حل. [ح َ لِن ْ ح َ لِن ْ] (ع اِ صوت) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیز روند و گاه بجای آن حَل ْ مسکنه گویند. (منتهی الارب).
حل
حل. [ح َ] (ع صوت) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیزروند. حل حل به تنوین نیز چنین است. (منتهی الارب).
حل. [ح َل ل] (ع اِ) روغن کنجد. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج).به لغت حجاز سمسم غیرمقشر و به اصطلاح اکسیریان زیبق را نامند. (تحفه). || (مص) دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (غیاث) (آنندراج). || گشادن گره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (غیاث). گشودن گره. گشادن. (غیاث). گشودن و ضد آن عقده است که بستن باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). و با لفظ شدن و کردن مستعمل و به معنی آسان مَجاز است. (آنندراج): حل مشکل. حل معما. حل عقد. حل مسائل:
ز فعل شخص حال شخص می دان
بتو شد حل این اسرار پنهان.
ناصرخسرو.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد.
حافظ.
- راه حل، وسیله و طریقه وراهی برای گشودن امری معضل.
|| گداخته شدن. (منتهی الارب). گداخته گردیدن. (غیاث). || فرودآمدن در جای. (منتهی الارب) (غیاث) (اقرب الموارد) (دهار). حلول و حلل. (منتهی الارب). ساکن شدن در و به این معنی بصورت مجهول استعمال شود. || حلال شدن. (غیاث) (آنندراج). || (اصطلاح ادب) حل عبارت از آن است که نویسنده ای ابیات شعر را که دارای معنایی است از قید قافیه بگشاید و آنها را در عبارات نثر درآورد.
- حل کردن، آب کردن: حل کردن چیزی چون قند مثلاً در آب، آب کردن آن. تنگ ساختن چیزی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
حل. [ح ُل ل] (ع اِ) اسبان که پی آنها سست و فروهشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). و آن جمع احل است. (منتهی الارب).
فارسی به ایتالیایی
soluzione
فرهنگ عمید
از بین بردن (مشکل)،
(صفت) فاقد اشکال،
(اسم) جواب، پاسخ: حل تستها ایراد داشت،
(شیمی) انحلال، آمیزش، یا مخلوط شدن یک ماده در یک مایع،
(ریاضی) یافتن پاسخ مسئله،
معادل ابجد
244